چاک کلوز نه تنها مقیاس چهرههایی را که میکشید بزرگتر مینمود، بلکه به آنها از نزدیک و با دقت نگاه میکرد و هم چهرههای واقعی و هم تصویر چهرهها را نقاشی مینمود. به گفتهی او: «تصاویر چهرهها خیلی جالبتر به نظر میآمدند، زیرا فوکوسهای مختلف داشتند. نوک بینی تار بود و گوشها و بقیهی اجزا در فوکوس نبودند.» در واقع با نگاه کردن به چیزی آشنا، اما از پرسپکتیوی جدید و با چشمانی باز، کلوز واقعیتهایی را مشاهده مینمود که بقیهی نقاشان از آن غافل بودند.
تقریباً چنین مسیری باید در نقد معماری نیز ایجاد گردد. با تمرکزی هوشمندانه و محدود بر ساختمانهایی نسبتاً آیکونیک، منتقدان قدیمی نگاهی کوتهفکرانه در این زمینه ارائه دادهاند و نقد آنها به نظر نسبت به محیطهای بزرگتر، مانند منطقه، شهرها، حومهی شهر و منظر که ما در آنها زندگی خود را میگذرانیم، کور میباشد. شاید این امر، توضیحی باشد برای اینکه معماران نقشی در درصد زیادی از «معماری»ای که شاهدش هستیم، ندارند. چرا باید خوانندگان، علاقهمند به خواندن نقدهایی باشند که با زندگی آنها هیج ارتباطی ندارد؟ این سؤال هم در نوشتههای لنگی و هم لوینسون به طور ضمنی مطرح میشود و در واقع شاید به همین دلیل باشد که در این سال¬ها با کنار گذاشتن منتقدان معماری از روزنامهها، اعتراضی خارج از جامعهی معماری صورت نگرفت و کسی متوجه این امر نشد.
آدا لوئیز هاکستبل، اولین منتقد معماری نیویورک تایمز که هنوز هم بهترین میباشد، معیاری است که نشان میدهد تا چه حد این رشته از ارتباطات سابقش فاصله گرفته است. لوینسون در توصیف فعالیت هاکستبل در تایمز و اخیرا هم در وال استریت ژورنال می نویسد: «هاکستبل ... در بخشهای مختلفی از شهر فعالیت دارد. او معماران بزرگ را نادیده نمیگیرد، اما در مسائل محلی خبره است و به شدت مخالف معاملات پشت پردهای میباشد که به نظر او چهرهی شهری را که در دورهی جوانی شاهدش بود زمخت و خشن می نماید.» درست همانطور که کلوز ردُ استرسها و فشارهای زندگی مدرن بر روی چهرهی افراد را در نقاشیهایش میکشد، هاکستبل هم توجه ما را به واقعیت چندوجهی و اغلب زشت در پس معماری جلب میکند و به تجزیه و تحلیل موشکافانهی فشارها و استرسها در راستای توسعه¬ی شهرها و ساخت بناها میپردازد. در حقیقت، رویکرد هاکستبل، نقد مامفورد را متعادل میسازد. اگر مامفورد تمامی فرهنگ را در شیشه و فلز معماری انعکاس می دهد، هاکستیل بر پروژههایی به طور خاص میپردازد و چگونگی به وجود آمدن و مفهوم آنها را تبیین می نماید. نه تنها این کار نشان از جسارت او دارد و هاکستبل بیش از ۵ دهه است که در آن فعالیت میکند (او معمولا دربارهی قدرتمندان، زبانی تند و صریح دارد)، بلکه بازتاب دهندهی نظر او دربارهی نقش مهم و اساسی معماری در زندگی روزمرهی مردم است. شنیدهام که برخی منتقدان، هاکستبل را به دلیل حمایت استوارش از مدرنیسم و نقد پستمدرنیسم، از دور خارجشده و قدیمی میدانند. این حرکت آنها در واقع، بیانگر مسئلهی دیگری است که اخیرا در نقد معماری مرسوم شده است و آن تشکیل انجمن منتقدانی یا رویکردها و سبکهای مشابه و همچنین معمارانی میباشد که کارهایشان نمونهی بارزی از خودشان است. همین مسئله، بنابر مشاهدات لَنگی، باعث می شود، نه تنها منتقداتی چون اوروسوف در تایمز، ہلکه پیش از او هربرت موشامپ نیز تأمین کنندهی تنها گروه خاصی از دستیاران و دوستانشان باشند. وقتی کار نقد به چنین جایی میرسد، وقت آن میشود که این سبک و سیاق قدیمی را به دور بیندازیم و طرحی نو در اندازیم. کلوز در پرتره به این مهم دست یافت و سعی کرد به جای اینکه نگاهی متملق به چهرهی مشتریانش داشته باشد، چهرهای واقعی و حتی تصویری مغشوش از چهرهای انسان را ارائه دهد. نقد معماری هم نیازمند اینگونه صداقت در انعکاس مسائل است تا به عیب و نقصهای طراحیها رسیدگی شود و نقد فقط به چند ساختمان برجسته و بسیار گران در مناطق مرفه محدود نگردد، بلکه به شناسایی معماری ارزشمند در هر جای دنیا بپردازد. همانطور که کلوز میگوید: «ارزشمندی هنر در این است که هنر برای همه برابر است و موقعیت، ثروت و وضعیت شما نه باعث درک آن میشود و نه درک نکردن آن.»
ظرفیت کارهای کلوز برای جلب نظر ما و بند آوردن نفس بیننده درس دیگری برای یادگیری ما ارائه میدهد. کلوز میگوید: «فرهیختهترین عضو دنیای هنر و افراد غیرحرفهای در این زمینه، صرف نظر از تجارب هنریای که در توشهی خود دارند، به یک شکل به نقاشی و یک اثر هنری وارد می شوند... آنها همانطور با نقاشی مواجه میشوند که فرد دیگری با آن روبرو میشود.» چنین کیفیتی در یکی دیگر از منتقدان شاخص در اواسط قرن بیستم نمایان است. لوینسون در مقالهی خود دربارهی جین جیکب مینویسد: «ناظر پرشور شهر نیویورک»؛ اما چیزی که او را از دیگر منتقدان متمایز میکند و نقد او نمونهی مناسبی برای تقلید و الهام میگردد، تنها به دلیل نگاه دقیق و متقاعد کنندهی او به یادگاریهای زندگی در روستای گرینویچ نیست، بلکه توانایی بینظیر او در دیدن جزئیات زندگی شهری به عنوان بخشی از کلی بزرگتر است - همانطور که در کتابهایش نیز به آنها اشاره دارد.
به عبارتی دیگر، جیکب نشان داد که چطور منتقدان میتوانند قلمروی وسیعتری را در اختیار گیرند. آنها مجبور نیستند که تنها دربارهی آثار دیگران نظر بدهند و فقط کارهای انجام شده را مورد ارزیابی قرار دهند. همانطور که جیکب ثابت نموده است، منتقدان میتوانند به عنوان رهبران فکری و سیاسی نیز فعالیت کنند و آیندههای مختلفی را برای جامعه متصور شوند و همچنین میان مسائل ظاهرا غیر مهم، ارتباطی مفهومی و عمیق ایجاد کنند. در واقع، توانایی او تنها به دلیل تواناییاش جهت درک رابطهی اجزاء و کل نبود، بلکه او قادر بود از واقعیت به انتزاعاتی دست یابد که نهایتاً منجر به ایجاد نظریه و شرح طیف وسیعی از پدیدهها میگشت.
لَنگی با نگاهی تیزبینانه متذکر میشود اوروسوف در دفاع خود از پروژهی ناموفق گری، آتلانتیک یارد، افرادی مثل جین جیکب و دستیارانش را سانتیمانتالیست یا احساساتگرا میداند، درحالی که به واقع، خود او لایق چنین برچسبی است. او نمایانگر جریانی در نقد است که سعی دارد مناظرات قدیمی قرن بیستمی را نگاه دارد، اما نمیداند که قرن بیستویکم تفاوتهای بنیادینی با قرن گذشته دارد. میخ آخر را لنگی وقتی میزند که میگوید «اوروسوف بهترین منتقد سالهای پررنق است، وقتی که ظاهر، نقطهی فروش میشود ... رویکردی جهانی و فرمال در رکود اقتصادی به نظر نامناسب است.» اما من میخواهم پا را فراتر بگذارم و به جای «نامناسب» بگویم این کار حماقت محض است. با این احتمال که آمریکا و دیگر کشورهای جهان برای سالها و حتی دههها درگیر فروش داراییهای خود برای بدهیهای دولتی و خصوصی پیش آمدهی قبل از سال ۲۰۰۸ خواهند بود، برای معماری نیز سازگاری با چنین شرایطی اجتناب ناپذیز است و هر منتقد معماری برجستهای به این مسائل خواهد پرداخت.
اکنون سؤال اینجاست که در چنین عصری، معماری چگونه به نظر میرسد و چه نقشی خواهد داشت؟ جین جیکب که توانسته است همواره میان اقتصاد و معماری در حرکت باشد، چنین دنیایی، عصر طلاییاش میشود و فرمولها و پاسخهایی را برای ما فراهم میکند که لزوماً باب طبع معماران و مشتریانشان نمیباشد. او رویکردی را به نام «سیستم ثابت به طور پویا» اتخاذ میکند که در آن، میان این رشته، یعنی اکوسیستم و اقتصاد ارتباط ایجاد مینماید و توضیح میدهد که هرچه بیشتر به تفسیر معماری یا هر رشتهی دیگری مرتبط با آنها جدا از دیگر رشتهها بپردازیم، برای ما بیشتر بیفایده و غیرقابل دفاع خواهد شد. در واقع، موقعیت اقتصادی فعلی ما، این خطر را خیلی خوب نشان میدهد و در این برههی تاریخی که ساختمانها در مرکز مناظرات سیاسی و اقتصادی هستند، عملاً جای خالی منتقدان معماری احساس میشود.
بازی روشن است؛ درست زمانی که بیشترین نیاز را به نقد معماری و یک گفتوگوی نقادانهی پویا و پایدار دربارهی دنیای ساخته شده داریم، نقد دارد از بین میرود. چنین گفتمانی میبایست به عموم مردم یاری دهد تا محیط طراحی شدهی پیرامون خود را نه تنها به عنوان مفهوم اقتصادیاش یا جذب توریست یا صرفا بحث زیبایی شناسی، بلکه به عنوان محیطی همهجانبه و پایدار بشناسند- محیطی که در سلامت اجتماعی و هویت ملی نفش مهمی ایفا میکند. ابهامزدایی از معماری و بیان قدرتمندانه دربارهی تأثیرات مهم آن، نهایتاً به ما کمک میکند تا درک بهتری از معماری داشته باشیم و از آن به درستی بهرهمند شویم.
برای احیای نقد معماری و توسعهی آن، بهتر است مانند نقاشیهای چاک کلوز، معماری، نظر عموم را به خود جلب نماید. این امر در زمانی که شاهد تغییراتی شگرف در دنیای رسانهها هستیم به نظر آسان میرسد. اکنون که روزنامهها و مجلات، جای خود را به رسانههای آنلاین میدهند عرصهی مناظرات و مباحث میان افراد بازتر میشود و در اینترنت، ایدهها سریعتر و راحتتر جلب نظر میکنند که این امر فضای جدیدی را برای نقد معماری مهیا میسازد. این جایی است که نقدهای معماری تأثیرگذار به وجود میآیند. گرچه همانطور که لوینسون متذکر میشود، ما باید از الگوهای قدیمی فراتر برویم و اگر به اندازهی کافی بزرگ بیندیشیم، واقع نگرشویم و به حد کافی جلب توجه کنیم، همانطور که چاک کلوز در کارش نشان داد، آن هنگام، امکانات و ظرفیت نقد تقریباً بینهایت میگردد.