X
InnerBanner

مفهوم خانه

صفحه نخست  » دانستنی های معماری  » مفهوم خانه

مفهوم خانه مفهوم خانه (تعداد بازدید : ۳۳۶۶)

گردآوری تیم معماری پازل ستاپ:ارائه دهنده انواع پارتیشن اداری، فرنیچر اداری،میز اداری،پارتیشن آگوستیک و پارتیشن شیشه ای


جملاتی در باب خانه

باغ یک خاله خواهر آن می‌باشد
وقتی یک خانه غمگین است شیشه‌هایش کدر می‌شوند و هوا هیچ گردشی نمی‌کند.
خانه هیچگاه صدای افراد اصلی‌ای که در آن سکونت داشتند را فراموش نمی کند.
روح‌های یک خانه داخل می‌مانند؛ اگر خانه را ترک کنند و از آن خارج شوند ناپدید می شوند.
یک خانه فقط از خدا، آتش، باد و سکوت می‌ترسد.
خون یک خانه آدم‌های درونش هستند چه آنکه بی‌حرکت باشند.
خانه هنگامی که آب باران را از خود فرو می‌ریزد در حال گریستن دیده می‌شود.
خدایان افسانه‌ای به خانه احساس حسادت دارند، زیرا خانه خدایان نمیتواند پرواز کند.
پله‌های یک خانه اسرارآمیزند، چرا که در آن واحد، هم به بالا می‌روند و هم به پایین.
برف مؤنث است، قندیل مذکر.
یک خانه از باد هراس دارد و از درخت‌ها می‌ترسد.
یک خانه وزن خود و همچنین غم و غصه‌های درونش را تحمل می‌کند.
رعد و برق ارتباط مستقیم خانه با بهشت است.
خدا به انسان دو خانه بخشید: بدنش را و روحش را.
(هیدوک)


خانه‌ها


وقتی برای اولین بار به شهر برلین، پایتخت ابرقدرت اقتصادی اروپا، قدم گذاشتم، در سال‌ھای میانی دوره¬ی آموزشی ۶ ساله‌ی معماری در شهر لندن بودم و سال¬ها از اتحاد آلمان غربی با شرقی و فروپاشی دیوار سیم خاردار سیمانی برلین که پایتخت را بی‌رحمانه برای ۲۸ سال به دو نیم کرده بود، می گذشت. می‌دانستم که جان هیدوک به تعداد کمتر از انگشتان یک دست، بنای مسکونی ساخته است و من تا آن زمان از هیچکدام بازدید نکرده بودم، گرچه در کتاب‌های معماری عکس‌هایی از آنها را دیده بودم. از قضا چندتایی از آن ساختمان‌های مسکونی در برلین می‌باشند که یکی از آنها نیز بسیار در میان معماران کهنه‌کار و علاقه‌مندان به آثار هیدوک محبوب است که در واقع بزرگترین اثر ساخته شده‌ی معمار نیز می‌باشد. آن مجموعه‌ی مسکونی‌ای است که شامل یک برج ۱۴ طبقه و دو ساختمان ۵ طبقه‌ی مجزا به عنوان بال چپ و راست می‌باشد و مجموعه و برج کروز برگ (Kreuzberg) نام دارد. من بازدید از دو اثر مطرح معماری معاصر را که گنبد شیشه، آینه و فولادی ساختمان رایشتاک(مجلس آلمان) کار نورمن فاستر و موزه‌ی معروف دنیل لیبسکیند می‌باشد، در اولویت کارها قرار دادم. ساختمان مجلس (رایشناک) را دیدم که واقعاً بی‌نظیر بود و راه دیدن موزه را در پیش گرفتم، طبق نقشه‌ی شهر که در کتاب سفرم سیاره¬ی تنها (Lonely Planet) داشتم، نزدیکترین ایستگاه مترو را پیدا کردم. پس از رسیدن به ایستگاه مورد نظر پیاده شدم، پله‌ها را به بالا آمدم و فضای بازی را در جلوی خود بافتم که مملو از مردم در حال تردد بود. من نه به چپ رفتم و نه به راست، مستقیم رفتم داخل خیابان پرعرض روبرویم، در پی موزه‌ی لیبسکیند. نصف راه را که چندصد متری می‌شد، با پاهایم‌ پیمودم و تقریبا دریافتم که جهت را اشتباه آمده‌ام. من طبق نقشه می‌دانستم که موزه در سمت راست من قرار دارد، ولی این خیابان هیچ راهی به آن سمت نداشت. چند صد متری دیگر را پیمودم و به پارکی و به کوچه‌ای پر عرض رسیدم که به سمت راست راه داشت. پیچیدم در آن خیابان و پس از طی چند متر، در برابر چشمان ناباورم در سمت چپم دو ھیئت را یافتم، یکی استخوائی رنگ با چشم و ابرو و دهان و دیگری سفید پوش و در پشت داربست کاملاً در بند طناب پیج شده و در حال مرمت با یک برج ۱۴ طبقه‌ی باریک و بلند استخوانی رنگ در وسطشان! - یک تقارن کامل از لحاظ طراحی معماری شهری... بله، در واقع من در جلوی مجموعه و برج کروز برگ (Kreuzberg) قرار داشتم بدون اینکه در اصل در پی‌شان بوده باشم! کاملا جا خورده بودم. یکی از صورت‌های مجموعه (در واقع یکی از آپارتمان‌های ۵ طبقه) داشت به سبک امروزی آرایش و بزک می‌شد - صحنه‌ی وحشتناکی بود. ابروها که در نقش آفتابگیر دو پنجره¬ی مربعی کوچک بودند، در خود در نقش چشم‌ها (چپ و راست) کاملاً از جا برداشته شده بودند. بالکن‌ها که در نقش بینی بودند و رنگ اصلیشان می‌بایست سبز چمنی باشد، حال، کاملا به آبی تغییر رنگ داده بودند. در کل صورت و بنای ساختمان - که از پهلو در نقش بدنی جلوه می‌کرد - صدها نفر انسان از قماش مختلف در آن زیست می‌کنند و اکنون از استخوانی رنگ به سفید تغییر رنگ داده بود: تماما محصور در داربست، گویی در پس میله‌های زندان، مبهوت در آسمان خاکستری.



مفهوم خانه

ساخته شده به سال ۱۹۸۸ در برلین غربی آن موقع و تماماً طراحی شده به دست خود شخص هیدوک؛ مجموعه‌ی مسکونی کروزبرک در واقع ماحصل دعوت دولت آلمان غربی وقت و شهرداری برلین از معمار آمریکایی بود که تحت برنامه‌ای به نام International BauAufstellung (IBA) در جهت ترقی فرهنگ معماری و شهرسازی صورت گرفت و هدف آن سال برنامه‌ی IBA طراحی و ساخت واحدهای مسکونی سازمانی برای قشر کارمندان طبقه‌ی با درامد متوسط رو به پایین در جامعه بود. هیدوک در آن زمان، درباره‌ی شهری که به آن برای ساخت بزرگترین پروژه‌ی ساختمانی‌اش دعودت شده بود اینچنین می‌نویسد: «اولین مرتبه‌ای که من و همسرم از دیوار برلین به داخل آلمان شرقی عبور کردیم با دلهره و اضطراب شدیدی همراه بود. ما قطعا احساس مشوش و ناراحتی داشتیم وقتی که از کنار یک زندان می‌گذشتیم که زندانیان بر سر رهگذران فریاد می‌کشیدند. فضا خاکستری بود؛ ساختمان‌ها، آسمان، مردم، همه خاکستری بودند.»



1مفهوم خانه

البته امروزه، برلین به آن رنگی که معمار به آن اشاره کرده بود کمتر شباهت دارد و یکی از فعال‌ترین و پویاترین پایتخت‌های فرهنگی و هنری اروپا و دنیاست. دیگر از آن دیوار کذایی خبری نیست، دیواری که مردم شهرش را به دو نیم کرده بود. من که هنوز در جلوی مجموعه‌ی کروز برگ ایستاده بودم، عطای دیدن موزه ی لیبسکیند را به لقایش بخشیدم و راه مجموعه را برای بازدید برگزیدم. بلوک شهری که به این پروژه واگذار شده بود، بسیار بزرگ بود و محوطه‌ی وسیعی که مابین دو بال سمت چپ و راست به وجود آمده بوده توسط نرده جدا شده بود و بلااستفاده مانده و علف‌های هرز در آن به چشم می‌خورد. حال جالب است بدانیم که هیدوک برای این قسمت مجموعه که مرکزیت دارد طیف وسیعی از لوازم بازی برای کودکان را در نظر گرفته بود و خود، شخصاً آنها را طراحی کرده بود که البته در آن زمان متأسفانه به دلیل کمبود بودجه به مرحله‌ی اجرایی در نیامده بود. من نماهای جانبی بال‌های چپ و راست مجموعه را از نظر گذراندم و مشاهده کردم که شبکه‌های مربع شکل ۳×۳ که ۹ مربع را در برمی‌گیرند، پیوسته و بسیار رسمی در نما به عنوان پنجره جایگذاری شدهاند. این موضوع بی‌ربط به مسئله‌ی معروف ۹ مربع نیست که هیدوک در کوپر یونیون به شاگردانش درس می‌داد و از آنها می‌خواست که بر این مبنا و در این محدودیت، پلان‌ها را طراحی کنند. در میان پنجره‌ها تورفتگی‌هایی عمیق در قاب مربعی شکل به وجود آمده بود که حیاط خلوت واحدها را تشکیل می‌داد. من، حال، روبروی درب برج ۱۴ طبقه‌ی کروزبرگ، مشغول عکاسی از ساختمان بودم، در میان هیاهوی پیچک‌ها که بر دیوار سیمانی، خزیده بودند، جزئیات توپ‌های کوچک دواری که در حالت دایره دور هم چیده شده و بر روی نما، تزئینی آبستره را به وجود آورده بودند، نظر مرا جلب نمود. همانطور که مشغول عکاسی از این تزئینات کوچک بر روی نمای برج بودم، صدای جوانی آلمانی را شنیدم که مرا به زبان آلمانی خطاب می‌کرد. من برگشتم و گفتم: «ببخشید اجازه‌ی عکاسی هست؟» او خنده‌ کنان به انگلیسی پرسید: «برای چی عکس می گیری؟» گفتم: «معمار هستم و کارهای معمار این ساختمان برایم عزیز است ... شما او را می‌شناسید؟» گفت: «بله، یک چیزهایی شنیده‌ام که آمریکایی هست، اسمش را نمیدانم، ولی از وقتی این داستان مرمت، تغییر رنگ و نمای ساختمان شروع شده است خیلی سر و صدا به پا شده و این مجموعه را بر سر زبان‌ها آورده است. می‌دانم که معماران و هنرمندان از سراسر دنیا به خروش آمده‌اند و در صفحه‌ی فیس‌بوک صدها هزار نفر بر علیه این مرمت‌کاری و نوسازی، زیرِ نامه‌ای رسمی را امضا نموده‌اند.» سپس همانطور که دست در جیب در پی کلید از پله‌های فلزی بالا می‌رفت، گفت: «من در طبقه‌ی دهم زندگی می‌کنم و گرافیست هستم، اگر دوست داشته باشی، میتوانی بیایی و داخل ساختمان و واحدها را ببینی.» من که اصلاً انتظار چنین دعوتی را نداشتم، ولی در عین حالا از فرط شادی نیز نمی‌توانستم لبخندم را مخفی کنم و پاسخ دادم: «چرا که نه.»



2مفهوم خانه

از بدو ورودم در همه جا و در هر گوشه، نشانه‌ی فرحبخش زندگی بدون تادب به چشم می‌خورد. پشت درب بعضی از واحدها تلی از کفش انباشته شده بود و معلوم بود در آنجا خانواده‌ای پرجمعیت زندگی می‌کند. در هر طبقه، دو واحد قرینه‌ی یکدیگر وجود داشت و هر واحد دوبلکس، یعنی دو طبقه بود. سیستم سرویس دهنده (آسانسور و پلکان فرار) توسط راهرویی ۲ متری از راهروی منتهی به واحدها کاملا جدا در نظر گرفته شده بود و در سمت چپ و راست در جداره‌ی دیوارهای خود، بازشوهای بزرگی داشت که در آن ارتفاع (طبقه‌ی دهم) کاملاً شهر را همانند قابی در برگرفته بود. درب پلکان فرار، سبز رنگ جیمی بود و کاملاً مشخص بود که رنگ اولیه هنوز باقی بود - با اینکه رطوبت برلین در پس تمام این سال‌ها آن را کاملا دچار فرسایش و زنگ‌زدگی کرده بود. خود پلکان فرار که در استوانه‌ای مجزا در پشت ساختمان تعبیه شده است. دارای پلکان مارپیچی می‌باشد و استوانه‌ی بلند و باریک و تاریک فرار دارای پنجره‌های کوچک مربعی است. این پلکان‌ها که با موزاییک‌های مربعی دودی رنگ فرش شده‌اند، دارای نرده‌های آهنی خام و پرداخت نشده می‌باشند که به صورت مارپیچی ۱۴ طبقه را محصور در استوانه‌ای از بالا به پایین و از پایین به بالا می‌برند و وقتی از بالا به پایین می‌نگریم، هسته‌ی مرکزی دایره، همچون سیاه‌چالی بی‌انتها جلوه می‌کند. پس از ورود به آپارتمان گرافیست آلمانی، آنجا را بسیار وسیع و پر نور یافتم، درب ورودی به سالنی باز می‌شد که در جناحین خود دارای دو پنجره و در جلوی خود همانطور که در نمای روبروی برج مشخص است، دارای دو بالکن مسقف کوچک و مجزا می‌باشد. سالن تقریبا خالی از وسایل بود، خبری از تلویزیون هم نبود؛ هیچ فرشی پهن نبود؛ دو صندلی راحتی دسته‌دار چرم مشکی رنگ با پایه‌های فولاد آبدیده شده و میزی چوبی، یک میز غذاخوری ۴ نفره و یک کاناپه‌ی ۳ نفره‌ی سفیدرنگ در کنار یک جا کتابی لبریز از کتاب و یک دستگاه گرامافون قدیمی، کل اشیای آن سالن را تشکیل می‌داد. حتی هیچ تابلویی بر روی دیوارهای گچی سفید رنگ به چشم نمی‌خورد و این برای خانه‌ی یک گرافیست کمی بعید به نظر می‌رسید. آشپزخانه با کابینت‌های سفید و کاشی‌های مربعی سفید، مساحت کمی را به خود اختصاص داده بود، طوری که حتی یک میزگرد دو نفره هم در آن جا نمی‌شد و توسط راهروی کوتاهی از سالن جدا شده در جعبه‌ی خود قرار گرفته بود. پلان کاملاً قرینه بود و به جای آشپزخانه، در سمت دیگر آپارتمان، اتاق کوچکی به همان اندازه وجود داشت که توسط دوست جوان آلمانی موسیقیدان اشغال شده بود و آنقدر کوچک بود که به زحمت در آن تشکی یک نفره بر روی زمین جا می‌گرفت. من پلکانی کم عرض و ممتد را- که همانند طبقه‌ی پایین خانه موکتی دودی رنگ داشت - به سمت طبقه‌ی بالا پیش رفتم، جایی که گرافیست جوان کار و زندگی می‌کرد. بالا، برخلاف پایین، موزاییک و بدون فرش بود. یک میز کار بزرگ برای طراحی کردن و یک میز کوچک در گوشه‌ی سالن بود که کامپیوتری بر روی آن قرار داشت. به علاوه‌ی انبوهی از کاغذها، پرینت‌ها و طراحی‌ها که در گوشه گوشه‌ی استودیو به چشم می‌خورد - اینها تمام آن چیزی بودند که در آنجا یافت می‌شد. محل کار ساده‌ای به نظر می‌آمد و حسنش این بود که بر خلاف پلکان مارپیچی فرار، بسیار پرنور بود. حال که من در طبقه‌ی یازدهم برج بودم به جلوی پنجره‌های مربع استودیو رفتم و از آنجا موزه‌ی دنیل لیبسکیند در فاصله‌ی چندصد متری بود و خود را به رخ می‌کشید. مسئله‌ای که به طور واضح در نقشه‌ی پلان آپارتمان حس می‌شد، عدم پیوستگی فضاهای مختلف نسبت یه یکدیگر بود؛ یعنی فضاهایی با کاربری متفاوت فقط با یک تیغه‌ی بیست سانتیمتری از یکدیگر جدا نمی‌شدند، بلکه راهروی باریکی، حدوداً یک متری، که از دو طرف دارای نورگیر بود، بین دو فضا مداخله می‌نمود و آنها را به هم متصل می‌کرد. این موضوع پیشتر خود را به طور کاملاً مشهود در طراحی‌های مربوط به «خانه‌ی دیوار ۲ » (Wall House ۲) نشان داده بود. معمار در این مورد اینچنین می‌نویسد: «زندگانی با دیوارها میسر می‌شود؛ ما مرتباً به بیرون و درون از آنها عبور می¬کنیم، از میان آنها، یک دیوار "سریع ترین" و "نازک‌ترین" چیزی می‌باشد که ما مرتباً پا را از آن فراتر می‌گذاریم و برای این است که من آن را عنصری حاضر و ملزوم ترین وجه می‌دانم.»



3مفهوم خانه

من، خوشنود از اینکه ساختمانی از هیدوک را پیش از اینکه تغییر چهره دهد بازدید کرده‌ام، راه دیدن موزه‌ی دنیل لیبسکیند را در پیش گرفتم. سال‌ها بعد، شنیدم که تلاش جهانی معماران و هنرمندان و صاحبنظران بر روی شبکه‌های اجتماعی، گروه سرمایه‌گذاران جدید مجموعه را متقاعد کرده بود که هیچ تغییری در صورت ساختمان‌ها پیدا نشود و شهرداری برلین قانونی را وضع کرده است که از این پس هر تغییری در این ساختمان باید با صلاحدید کارشناسان معماری آشنا با آثار جان هیدوک صورت گیرد. سرمایه‌گذاران جدید مجموعه‌ی کروز برگ که حال به ارزش واقعی جواهری که در دست داشتند واقف شده بودند، تا آنجا پیش رفتند که حتی حاضر شدند با سرمایه گذاری، طرح آن حیاط میانی بازی بچه ها را احیا و اجرا کنند تا که به ارزش پروژه بیفزاید.


تاریخ: ۱۳۹۶/۰۷/۲۲
منبع :